سه تا آرزو !!!
تا حالا کتاب سه آرزو رو خوندین ؟ داستانش مربوط به یه زن و شوهر فقیر میشه که آه تو بساط نداشتن ! یه شب یه فرشته میاد و بهشون میگه : چون شما آدمای خوبی بودین ، من سه تا از آرزوهای شما رو برآورده می کنم ! خانومه از شدت خوشحالی و از فرط گرسنگی بدون هماهنگی با همسرش میگه : کاش توی قابلمه ما چند تا سوسیس خوشمزه بود . همون موقع چند تا سوسیس میاد و می افته توی قابلمه . آقاهه که می بینه اینجوری یکی از آرزوهاشونو به خاطر چند تا سوسیس از دست دادن، عصبانی می شه و شروع می کنه با زنش جر و بحث کردن . دعوا که بالا می گیره ، شوهره عصبانی می شه و میگه : ایشالله اون سوسیس ها بچسبن به دماغت ! چشمتون روز بد نبینه . سوسیس ها به همون صورت قطاری که به هم وصل بودن ، میان و می چسبن به دماغ خانوم . خانومه گریه اش می گیره و شوهرش هم که پشیمون شده بود ، هرکاری می کنه نمی تونه اونارو از دماغ زنش جدا کنه ! نهایتا آرزوی آخر رو اینطور بیان می کنه که : فقط دلم می خواد دماغ زنم مثل همون روز اول بشه و دست آخر اینکه زن و شوهر پشت میز میشینن و با خوشحالی سوسیسشون رو می خورن !
تا حالا فکر کردین اگه یهویی یه فرشته بیاد سراغتون ، سه تا از مهمترین آرزوهاتون چی می تونه باشه ؟
اگه قرار باشه سه تا از مهمترین آرزو هاتون رو پیش خدا مطرح کنین ، خدایی که می دونین از ته دل شما با خبره ...... ازش چی می خواستین ؟! ؟
تا بعد ـ بی کلام !
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۳۸۵ ساعت 11:23 توسط ShangoolS
|