روی دروازه ی قلبم نوشتم ورود ممنوع!

دل ، پریشان آمد گفتم بخوانش خواند وباز گشت .

امید ، مضطرب آمد گفتم بخوانش خواند وباز گشت .

آرزو ، با دلهره آمد گفتم بخوانش خواند وباز گشت .

عشق ، خنده کنان آمد گفتم خواندیش گفت من سواد ندارم!