نمی دونم شما حکایت آدمای خمره ای رو شنیدین یا نه ؟

ماجرا اینه که خیلی وقت پیش توی کشور چین ، بچه های بی سرپرست و سر راهی رو به صاحبان سیرک ها می فروختن . صاحبان سیرک ها هم از روی دلسوزی و هم برای این که یه کمکی به این بچه های یتیم و بی کس بکنن ، براشون یه خمره می خریدن و بچه ها رو تو همون خمره نگه می داشتن . بچه بیچاره نه اینکه اجازه نفس کشیدن نداشته باشه ، نه اینکه نتونه غذای مناسب بخوره ، نه اینکه اجازه رشد نداشته باشه ، نه ! همه اینها رو داشت .... اما فقط توی همون خمره !

فقط توی همون خمره نفس می کشید ، غذا می خورد ، می خوابید و حتی رفع حاجت می کرد . نتیجه اش هم این میشد که بعد از سال ها بچه بینوا می شد یه آدم خمره ای با اندامی نا متعارف ، درست مثل خمره ! بعد هم این آدمای خمره ای نمایش می دادن و مردم هم به اونا می خندیدن ُ از دیدنشون لذت می بردن و می گفتن چه سیرک با مزه ای ُ بیاین آدمای خمره ای رو ببینین .... خب اینم یه جورش بود . اگه آدمای اون روزگار های دور که با شیر های درنده و گلادیاتور ها سرگرم می شدن ، بعضی هاشون هم به سبک چینی به آدمای خمره ای می خندیدن !

همه اینا رو گفتم تا بگم ، حواسمون جمع باشه گاهی ممکنه بدون اینکه بفهمیم شکل زندگی ما هم حکایت همون خمره باشه ، خمره ای که بهش عادت کردیم . خیلی از ماها فکر می کنیم دنیا همین یه تیکه جاست ، زندگی یعنی همین که صبحها بیدار شیم ، بریم مدرسه ، غذا بخوریم و بخوابیم ! یه کم فکر کنیم ... خدایی که به بزرگی و حکمتش شک نداریم ، راست راستی ما رو برای همین زندگی خمره ای خلق کرده ؟ یا اینکه یه چیزایی پشت این پرده زندگی هست که باید کشفشون کنیم ، همون چیزایی که یه کم اون ور تر از خمرمون هستن !

ایول به اونایی که همین حالا می خوان یه لگد اساسی بزنن به این خمره و دنبال اون زندگی برن که لیاقتش رو دارن !

یه زندگی بیرون خمره  ..... چرا نمی خوای امتحان کنی ؟!